غَیث
هوالحبیب
آن مرد در باران رفت...
خوش به حال فرشتهها
که دل ندارند...
روحم چاییده باز
و مثل همیشه شانههایت نیست...
یک روز چشمهایم را باز میکنم
و میبینم مردهام...
واژه واژه روی هم میگذارم
اما به تو نمیرسم
چرا؟!
دل است دیگر
گاهی هوایی میشود...
دستم را میگذارم رو سنگ قبرت
و برای خودم فاتحه میخوانم
برای قلبی که سالهاست
مرده...
هوالحق
بالاخره روزی به این نتیجه میرسی
که نیستی
تو چیزی جز یک ممکنالوجود بالذات نیستی
موجودی که اگر اراده او نبود، نبود
روزی به نهایت فقر ذاتیات میرسی..
چادر سفید نمازش را میاندازد روی سرش
خیره میشوم توی چشمهایش
و ناخودآگاه میگویم:
التماس دعا
дrcĦIVé سال91 مهر 91 آبان 91 آذر 91 دی 91 بهمن 91 فروردین 92 اردیبهشت 92 شهریور 92 مهر 92 آبان 92 آذر 92 بهمن 92 فروردین 93 اردیبهشت 93 خرداد 93 تیر 93 مرداد 93 شهریور 93 آذر 93 دی 93 بهمن 93 اسفند 93 فروردین 94 اردیبهشت 94 خرداد 94 تیر 94 مرداد 94 شهریور 94 تابستان 94 پاییز 94 تابستان 96 پاییز 96 زمستان 96 بهار 97 تابستان 97 پاییز 97 زمستان 97 بهار 98 تابستان 98 پاییز 98 زمستان 98 تابستان 99 LiÑkS نور عیننا حبُ فؤادی قافیه های سرگردان شین مثل شعور الا تو ارمغان تنهایی بسم الله ابـــــــــــرار پلاک آسمانی