غَیث
هوالحبیب
واژه واژه روی هم میگذارم
اما به تو نمیرسم
چرا؟!
دل است دیگر
گاهی هوایی میشود...
دستم را میگذارم رو سنگ قبرت
و برای خودم فاتحه میخوانم
برای قلبی که سالهاست
مرده...
هوالحق
بالاخره روزی به این نتیجه میرسی
که نیستی
تو چیزی جز یک ممکنالوجود بالذات نیستی
موجودی که اگر اراده او نبود، نبود
روزی به نهایت فقر ذاتیات میرسی..
چادر سفید نمازش را میاندازد روی سرش
خیره میشوم توی چشمهایش
و ناخودآگاه میگویم:
التماس دعا
نوشتهام اما فرمایشی
دستوری
برای این و آن
نه برای خودم
نه برای دلم
میخواهم برای خودم بنویسم
برای دلم
دلم...
بیچاره دلم
چه میکشد این روزها...
دلم میخواست برایش بنویسم
دنیا ارزش این همه نفرت را دارد؟
زمان سرانجام تو را به این نتیجه میرساند
که نه آدمها بلکه واژهها هم
رفیق نیمه راهند
...
مثل همیشه
اشک و آه و حسرتش سهم من
و زیارتش سهم تو
дrcĦIVé سال91 مهر 91 آبان 91 آذر 91 دی 91 بهمن 91 فروردین 92 اردیبهشت 92 شهریور 92 مهر 92 آبان 92 آذر 92 بهمن 92 فروردین 93 اردیبهشت 93 خرداد 93 تیر 93 مرداد 93 شهریور 93 آذر 93 دی 93 بهمن 93 اسفند 93 فروردین 94 اردیبهشت 94 خرداد 94 تیر 94 مرداد 94 شهریور 94 تابستان 94 پاییز 94 تابستان 96 پاییز 96 زمستان 96 بهار 97 تابستان 97 پاییز 97 زمستان 97 بهار 98 تابستان 98 LiÑkS نور عیننا حبُ فؤادی قافیه های سرگردان شین مثل شعور الا تو ارمغان تنهایی بسم الله ابـــــــــــرار پلاک آسمانی