غَیث
هوالحبیب
پاییز است
و ما دلمان از
سرخی انارها خون...
گیسوانش سپید شد
قامتش خمید
پیر شد!
چهل منزل
خورشید را
روی نیزه دیده بود
هوالشهید دست دراز میکنم سمت آن دخترک که گوشه عبای مادرش را سخت چسبیده اما واژهها در دهانم میماسند وقتی میبینم به پهنای صورت میباری...
هوالشهید
دست دراز میکنم سمت آن دخترک
که گوشه عبای مادرش را سخت چسبیده
اما واژهها در دهانم میماسند
وقتی میبینم به پهنای صورت میباری...
هوالمحبوب
کسی میان معرکه فریاد میزند
طفلی گم شده است
صدایش میان شیهه اسبها گم میشود
تو، بند بند بدنت میلرزد
و من، واژههایم به اشک مینشینند
ببین عشق چه شوری به پا کرده
شهید آوردهاند
این بار اما
بی سر...
بی دست ...
اربا اربا...
ببین اکبرمان رفته
و دوباره اصغر آمده است
дrcĦIVé سال91 مهر 91 آبان 91 آذر 91 دی 91 بهمن 91 فروردین 92 اردیبهشت 92 شهریور 92 مهر 92 آبان 92 آذر 92 بهمن 92 فروردین 93 اردیبهشت 93 خرداد 93 تیر 93 مرداد 93 شهریور 93 آذر 93 دی 93 بهمن 93 اسفند 93 فروردین 94 اردیبهشت 94 خرداد 94 تیر 94 مرداد 94 شهریور 94 تابستان 94 پاییز 94 تابستان 96 پاییز 96 زمستان 96 بهار 97 تابستان 97 پاییز 97 زمستان 97 بهار 98 تابستان 98 پاییز 98 زمستان 98 تابستان 99 LiÑkS نور عیننا حبُ فؤادی قافیه های سرگردان شین مثل شعور الا تو ارمغان تنهایی بسم الله ابـــــــــــرار پلاک آسمانی