هوالهادی
«بقیهالله خیر لکم ان کنتم مومنین»
درد دارند پلکهای مردم شهر، درد بیلیاقتی. چشمها داغدار "متی ترانا و نراک" است. "بقیه خدا" بینمان نفس میکشد، راه میرود، زندگی میکند و ما دیده بینا نداریم. حواسمان نیست گردش مهر به خاطر روی ماه اوست. اگر ابرها پهنه آسمان درمینوردند و نم باران روی گونه گلها مینشیند، اگر هر بهار مهمان عطر یاس میشویم، همه از وجود اوست. از دعای خیر اوست که سردی اینهمه عصیان نکشته ما را. امان...امان از دیدگانی که "سیراب سرابهای نوبرانه جهاناند" و خالی از قامت یار... امان از دلهای که مهرخوردهاند و رضایت دادهاند به حیات نباتی به ندیدن، امان از ما که عادت کردهایم به درد کشیدن. تا کی دست روی دست میگذاریم و سپیدی برگها روسیاه واژهها میشود؟ تا کی سیمای حبیب خدا را به سخره میگیرند و ما سکوت از برمیکنیم؟ لبخند میزنیم و مذاکره میکنیم. دارد دیر میشود. نفس زمین بالا نمیآید. زمان آن نیست ایمان بیاوریم به"خیر لکم" خدا؟
پایان نوشت: آقا اجازه! «وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» حرف ما نیست، امر خداست.