هوالشهید
"من المومنین رجال صدقوا ماعاهدالله علیه و منهم من قضی نحبه فمنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا"
از دلمان نگذشته حتی علممان هم خبردار نیست از موضوع.... تا اینکه آقای "مشهدیبافان" میآید پشت میکروفونـ لحن صدایش داد میزند باید از آن دسته آدمهای سینه سوخته و دردکشیده باشدـ سخنش را باذوق و شوق آزادگان آغاز میکند از گامهای لرزانشان برای زیارت و گردوغبار سالها تحمیل حزب بعث بر پیکر آفتاب. برایمان از گام نخست ایجاد مرکز بازسازی عتبات عالیات در عراق میگوید. از پروژههای عظیمی که تاکنون صورت گرفته تا صحنهایی که باید ساخته شود به همت همه. از داعش و تانکهایی که تهدید میکردند به سوزاندن به آتش کشیدن، از غیرت مردان مرد میگوید.... میگوید و میسوزاندمان تا برسد به اصل مطلب. به پرچم سرخ حسین(ع) که میهمان محفل ماست. پرچمی که میبالد به خود به برافراشته شدن بر بالاترین گنبد حقطلبی جهان. پرچمی که بوئیدن و بوسیدنش را در خواب هم نمیدیدیم، حالا دستبهدست میگردد بینمان. چشمها اشکبار... دلها سرشار از شور... محشری به پاست در مجلس... صدای ضجه زنها و ناله یا حسین(ع) مردها به همآمیخته... کسی آرزوی زیارت دارد... دیگری مریضدار است و طلب شفاعت از آقا... و آقا که خودش خوب میداند احوال دلمان را. خبر دارد از راز نهان سینهها و گره کارها...
بچهها گرم صحبتاند، میدانم به این زودیها بنای بلند شدن ندارند. دیروقت است. باید برگهها را جمعوجور کنم تا بروم. اما نه، منصرف میشوم از رفتن. حرفهایشان رسیده به کفن. اینکه از کجا بگیری بهتر است. کجا طواف بدهی چه جنسی باشد. رویش چه بنویسند...همینطور میگویند تا میرسند به نام توـ شهیدی پیچیده در پرچم حسین(ع)ـ [حس دلکش و زیبای آن شب، آرامش بودن زیر پرچم و بوسه بر آن در خاطرم زنده میشود و غبطه به تو ، به عقیده و آرمانت مرا فرامیگیرد...] یکی میگوید: "حیف بود باید حبیب بن مظاهر میشد و میرفت." اما مگر نه اینکه پارههای پیکر حسین(ع) زیر سم زور ظالمان جان گرفت. مگر نه اینکه کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست. پس چه فرقی است بین یاران حسین(ع) ـ مسلم، حبیب و بنیهاشم، همه هفتادودو تن، که پاسخ لبیک به "هل من ناصر من ینصرنی؟" را با "بذل خون قلبشان" دادند. با سر بیعت کردند... ـ با صاحب دلی که شیدای شهادت است و بیتاب پرچم سرخ حسین(ع).... آنکه شهد شهامت مینوشد. حصار تن میشکند. بال میگشاید سمت "آبی آسمان خدا"، آنهم در این زمانه که صاحبش غریب است و منتظر، دلداده حسین(ع) نیست؟ اصلاً غیرازاین است که پاسدار میخواهد حرم یار در شبیخون فتنهها. پاسبانِ جانفشان. مگر نه اینکه بانویی اسیر شهر شام است و دختری چشمبهراه پدر...پس چه فرقی است؟
پایان نوشت: وقتی ارزش زیستن به جهاد و تلاش در راه عقیده است پس جفا است بر حق خود تن دادن به مرگی غیر از شهادت. آقاجان، پرتیم از مرحله شیدایی... اشفع لنا عندالله..