سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوالحق

برای تو این حرف‌ها مضحک نیست. برای تو هم واژه ها جان دارند. دل دارند. تو هم می‌فهمی دلشان می‌گیرد و اینکه باید هوایشان را داشت. سنگ صبورشان بود و پای حرفشان نشست. دردهایشان را به جان خرید. می‌دانی بعضی واژه‌ها کوتاه و مختصرند اما باید بار همه غصه‌ها را به دوش بکشند باید صفحه صفحه درد را تصویر کنند باید بهانه غم‌نامه‌ها شوند. بانی همه مصیبت‌ها. جَنگ جزء همین واژه‌هاست. واژه‌ای که دلش می‌خواست صلح باشد تا جنگ. می‌خواست امید بیاورد تا یأس. نور بپاشد تا سیاهی. به جای آوارگی ارمغان امنیت دهد. به جای آنکه اشک کودکان را درآورد لبشان را به خنده واکند. صورت ناز و معصومشان را نوازش کند. روی موهای لَخت و صافشان بوسه بکارد نه زخم و جراحت. اما تو که خود جنگ‌های زیادی را به چشم دیده‌ای. تو که در آتش و خون نفس کشیده‌ای بی‌تردید می‌دانی همه او را چیز دیگری می‌پندارند او را با غارت و تجاوز دیده‌اند، با بمباران و خرابی خانه‌هایشان یکی کرده‌اند. زنان غم بی‌شوهری، کودکان درد یتیمی‌ و مرزها ناامنی‌شان را از چشم او می‌دانند. چه توقعی می‌توان داشت دلشان پر است. از او بیزارند و فراری، آنقدر که از به زبان آوردنش ترس دارند. چه رسد به همدردی‌اش...


درد اما همه این نیست مصیبت تازه جایی آغاز می‌شود که خالقان جنگ معاندانش می‌شوند. آنان که گزینه روی میزشان جنگ است و زیر بار معاهده‌ها نمی‌روند حق وتو هر قطع نامه‌ای را در دست دارند. جنگ طعمه لذیذی است برایشان. آخر جنگ نباشد کاسبی‌شان کساد است. چرخ کارخانه‌هایشان با آتش جنگ می‌چرخد با صدای شیون کودکان و ناله مجروحان. پس با دست پس می‌زنند و با پا پیش می‌کشند. از یک طرف بمب خوشه‌ای می‌سازند، مزدورانشان را مسلح می‌کنند و ملت‌ها را با نیرنگ و فریب به جان هم می‌اندازند تا بازارشان از رونق نیافتد. از طرفی خیرخواه بشر می‌شوند و دور هم می‌نشینند. ژست صلح طلبی به خود گرفته، مجلس شور به راه می‌اندازند و بیانیه صادر می‌کنند. اما باید بدانند تشت رسوایی‌شان از بام افتاده و دستشان رو شده. لااقل اینجا ایران است زیر لوای جمهوری اسلامی. "شن‌هایش مأمور خدایند". مردمش سال‌هاست هوشیارند و تابع ولی‌فقیه. سرب‌ها، آب دیده‌‌تر از گذشته منتظر فرمان‌اند‌ و عقاب‌ها مهیای پرواز.


+ تاریخ دوشنبه 94/2/7ساعت< pb:Time3> نویسنده | نظر