هوالمحبوب
نیک میدانی
این هرزنویسیها از بار اندوهم نمیکاهند
دیگر این واژهها حرف مرا نمیفهمند
شریک غمهایم نمیشوند
روزگاری است سر به عصیان برداشتهاند
سست شدهاند
و چه سود از واژههایی که فرمانبر و رام نیستند
فاصله بر فاصله میافزایند
نمک بر زخم دوری میپاشند
میخواهم کوله بار دردم را بردارم
کوچ کنم از دیار زمین
به جایی که فراسوی اندیشه هر انسانی است
آنجا که حتی واژهای به آن راه نمییابد
آنجا که جز تو هیچ نیست
تو، دوای همه دردهایم
تسکین همه رنجهایم
من طالب تو هستم
با همه قصورهایم
بالهای رحمتت را بگستران
و مرا بپذیر
انی ارغب الیک ...