هوالشهید
تو، نه یک آدم لائیک لامذهب که میتوانی یک شیعه اثناعشری باشی و این روزها از خودت پرسیده باشی کجای این دنیا، در کدام دوره تاریخی، اربعین گرفتهاند برای کسی آنهم اینطور بعد از این همه سال؟ چرا اینهمه آدم باید قید خانه وزندگیشان را زده باشند و در این هوای سرد چند صد کیلومتر پیاده راه آمده باشند؟ این آدمها خانه و زندگیشان را دوست ندارند؟ زن و فرزندشان را دوست ندارند؟ و شاید در جواب خودت گفته باشی: چرا دوست دارند. حتماً بوسیدن فرزند شیرخوارشان را دوست دارند. از خوردن غذای گرم لذت می برند. قصد به زحمت انداختن پدر علیل و مادر مریضشان را هم ندارند.
عشقی هست که اینطور آنها را از خود دور کرده است. عشقی که وابستگیها را از یادشان برده. این آدمها بیش از اینها، پیش از اینها کس دیگری را دوست دارند. چیزی فراتر از حب ذات. کسی که به خاطرش سوز سرما و تاولهای پا را تحمل کرده اند. دوری از وطن را به جان خریده اند. آن کسی که به خدا نزدیک است و پا در میدان ذبح عظیم گذاشته است. طفل رضیعش را به مسلخ آورده و دل از دنیای مادی بریده. عبدی که اسارت اهل حرم را پذیرفته و کمرش در غم عباس(ع) شکسته.
آنکه طاهر است و لبریز از عشق حق لایق نیست تا دنیا دنیا است بر عزایش گریست؟ به خاطرش از خود و خواسته های تن گذشت؟ چند صباحی در حوالی اش گام زد. از جام عشقش جرعه ای نوشید تا قدری از هنر دلبری اش آموخت و پله ای بالا رفت؟