هوالشهید
«الحمدالله علی عظیم رزیتی»
عطر اسفند از کنار سماور بلند است زمین با قالیهای زمینه لاکی مفروش است. قالیهایی که گلهایش سیراباند. دورتادور مجلس پشتی چیدهاند. درودیوار با تابلوهای پولکدوزی شده یا "حسین (ع)" یا "علی (ع)" یا" محمد (ص)" و سیاهپوشهای اشعار "محتشم" مزین شده. نعلبکیهای سوزنی و استکانهای کمر باریک توی سینی گردان جا خوش کردهاند. هنوز ننشستهای که آرامش تکتک سلولهایت را پر میکند. طعم خوش چای هل دار هوش ازسرت میبرد. دخترکی یکلنگهپا ایستاده تا چایی نخورده استکان و نعلبکیات را بقاپد مبادا دوستش زرنگی کند و.... اینجا همهچیز دوستداشتنی است آن پسربچه که با سرعت خدا کیلومتر از کنارت میگذرد و نا غافل تهمانده فنجان قهوه پخش میشود روی گوشه چادرت. نعره شمرها؛ شمرهایی که حنجرهشان نذر حسین (ع) است و سر تعزیه محاسنشان خیس اشک. {"نرگس" اما از این شمرها هم میترسد از صدای طبل و دهل، حتی شیهه اسبها}. دلت میخواهد بچه باشی، چهار یا پنجساله قد آن دخترک تا سهمی از مقنعههای سفیدی که گوشه سمت راستش را با یا رقیه (س) گلدوزی کردهاند، داشته باشی. لابهلای جمعیت بالا و پایین شوی و ذوق کنی که به من هم رسید ببین . دلت میخواهد روضههای "سید" هیچوقت به آخر نرسد. دلت میخواهد عقربههای ساعت در این نقطه این حال و هوا از حرکت بایستد..
دلم میخواست تو باشی
دلت میخواست من باشم
"اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود..."