هوالباقی
«توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین»
ننه خدیج هم رفت مثل هر آدم دیگری که مرگ با "موی پیشانیاش گرهخورده" است. آلزایمر داشت اما یادش بود این دم آخری باید دندان مصنوعیاش را بیرون بیاورد یادش بود سیر سید را ببیند بعد سرش را بگذارد روی دامانش و یکنفس عمق بکشد و...کسی چه میداند شاید میدانست این دم، دم آخری است که فرومیبرد. دم آخری است که به بازدم نمیرسد. گنجینهی ذهنم را زیرورو میکنم دو تصویر برجسته میشود، مراسم دعای عرفه 88 و روضهخوانی فاطمیه، خانه حاج علی. نمیدانم یعنی در عمرم بیش از این دو بار او را ندیده بودم یا ذهنم روبهزوال است؟ عجیب مهرش به دلم افتاده بود با آن صورت ناز نورانی که گل لبخند از رویش محو نمیشد. دوستش داشتـ(دار)م نه بهاندازه پنجتا و دهتاییهای حمیدرضا، بهاندازه بیبی بهاندازه همهی دوست داشتنهای فرا واژهای در قلبم. همه دوست داشتنهایی که با مرگ قوت میگیرد و با دوری به اوج میرسد. کسی چه میداند شاید اشرف السادات برایش از سفر حج یک روسری سپید بلند حاشیهدار سوغات آورده بود تا صورت چروکیده از غم روزگارش را قاب بگیرد و دلش آب شود. شاید کف دستان و موهای سپیدش را حنا میگذاشت تا سرخِ سرخ شود و چشمهای علیرضا را بزند. حتماً به خاطر دل کوچک زهرا السادات هم که شده برای لباسهایش جیب میگذاشت و به سید سفارش خرید نخودچی از بقالی محل میداد. کسی چه میداند شاید عصر جمعه تشکچهاش را میانداخت کنار سماور مسی و چای تازهدم میگذاشت یک دور صلوات میانداخت با دانههای تسبیح فیروزهایاش تا بچهها از راه برسند و خانه را بگذارند روی سرشان. { امیرعلی عینک تهاستکانی سید را از لب طاقچه کش برود و بزند به چشمهایش، سرش گیج برود، سید محمد یکهو عینک را بقاپد و بپرد در آغوش مادر و با ژست پیروزمندانهای پُز بدهد " اگه راست میگی بیا بگیر" امیرعلی چشمغره برود و خطونشان بکشد "حسابتو میرسم صبر کن..." سید از راه نرسیده میانجیگری کند بین دخترها که سر گُلِسر دعوایشان بالاگرفته"آقاجان دوباره که اشک زهرا السادات را درآوردی"}.
این روزهای آخر یادش میرفت زیر اجاقش را کم کند یادش میرفت پولهایش را کجا میگذارد. یادش میرفت پرتقال را توی دیگ آبگوشت نیندازد. آلزایمر داشت دیگر یادش میرفت سر فاطمه را با سؤالات تکراری نخورد.
کسی چه میداند شاید یکی از همین شبهای بلند زمستان به خوابم بیاید، با لباسهای سرتاپا سپید که بوی عطر گل محمدیاش گیجم میکند، دستم را بگیرد و ببرد به باغِ بهشت...